«نمیدونم چرا نتونستم چشمای ماهانو نشون ملیله بدم و بپرسم همون چشمارو دیده یا نه. حالا به نرمی خاکستر دست میکشم و از خودم میپرسم: «این تن عطای منه؟» دست میکشم به نرمی خاکستر و یادم مییاد یه بار که اومد خونه، شلوارشو خیسکردهبود؛ بس که کتک خورده بود. شیش سال بیشتر نداشت؛ زرد و نزار. گفت بچههای کوچه میگن بابای تو دوتاست. برای همین رنگ چشمت دو تا شده. شبش تبکرد. یه ماه تب داشت. بعد که بلندشد، انگار یهکس دیگه بود. حالا به نرمی خاکستر دست میکشم و از خودم میپرسم: این تن عطای منه؟»
یک پایش اینجاست، یک پایش درسرزمین خودش. سرزمین دیگری، هرچهقدر هم که امنیت داشته باشد، سرزمین دیگری است. در سرزمین دیگری، هر شب خواب یکلنگه پایت را میبینی که روی مینها، روی خاکها و خاکسترها و توی کوچه و پسکوچههای سرزمین خودت جا گذاشتهای.
«ابتدا اپیزود اولش نوشتهشد، برای یک نمایشنامهخوانی در «رویال کورت» که به مساله بیخانمانی و مهاجرت میپرداخت. بعد، اپیزوداول را در اختیار خانم مرندی قرار دادم و ایشان از من خواستند متن کامل شود. دو اپیزود بعدی هم با همین هدف نوشته شدند. برای من، اینکار یک تجربه جدید بود. نمایشنامهای که در آن داستانهای کوتاه بههم پیوند میخورند.
مخاطب، هر داستان را بهطور مستقل و در عین ارتباطهایی که با داستانهای دیگردارد، میبیند و میرود سراغ داستان بعدی. در ایننمایش، سه داستان کوتاه میبینیم که موضوع مشترکشان ارتباط ایرانیها و افغانیهاست. (نغمه ثمینی).»
«بدون خداحافظی» در اپیزوداول، داستان «طاهر» را میگوید که از سر اجبار به ایران آمده و با یک زن ایرانی ازدواجکرده.طاهر دو پاره شدهاست. یک پایش در ایران است و یک پایش را در افغانستان جا گذاشته است: «برای این اتفاق یک منطق رئالیستی هم ایجاد کردهایم؛ یک پای طاهر درافغانستان قطعشدهاست. (ثمینی).»
طاهر در ایران ازدواجکرده و همسرش باردار است. اما هیچکدام از اینها او را تابع ایران نمیکند. براساس قانون، طاهر باید به کشورش برگردد. اپیزوداول، سهبخش دارد: زندگی طاهر و زنش و بچهدارشدنشان، خواب طاهر و رفتن او: «تلاششده همه شخصیتها پایان کوچکی داشته باشند. میفهمیم بچهمحبوبه به دنیا آمده،پسرفیروزه سوخته، حکیمه پسرش را پیداکرده... اما قصد دفاع از افغانیها را در ایران نداشتم. مساله بهنظرم دراماتیک آمد. مساله افغانها و روابط ایرانیها با آنها، دراماتیک است. موقعیتشان بسیارمظلومانه است. حتی حضور غیرمشروعشان مظلومانه است. (ثمینی).»
تو هم غریبهای، اگر بدون هیچ پشتوانه مالی و عاطفی و دیپلماتیک، مهمان ناخوانده سرزمینی شوی. تو هم غریبهای اگر فشار ناخودآگاه حضورت را به کوچههای شهری تحمیلکنی که زادگاهت نیست: «اساسا مساله مهاجرت و مهاجرپذیری و کشورهایی که در تعامل با اینمساله قرار میگیرند، از بحثهای روز است. ما هم به خاطر مساله نزدیکی مرز و جنگ و نیروی کار ارزان، با افغانها همین تعامل را داریم.
این که ما بهعنوان کشور مهاجرپذیر چه امکاناتی برای آنها فراهم آوردهایم و اینکه مساله ازدواج آنها با زنان ایرانی چه میشود و تکلیف بچههای آنها چیست، انگیزه انتخاب این متن بود. بعد داستانهای دیگر، چون مساله طالبان و برخورد آنها با زنها، اپیزودهای دیگر را شکل میدهد (کتایون فیض مرندی).»
عکسها چه میکنند با زندگی ما؟ عکس میگیریم تا خوشیها را ثبتکنیم، یا با دیدنشان هرلحظه به یاد ناخوشیهایمان میافتیم؟ حکیمه اگر عکس پسرفیروزه را بدزدد، چهچیزی از اندوهش کم خواهدشد؟ چرا رنگ چشمهای عطا با هم فرق میکند و پسرفیروزه چرا در این دوگانگی رنگها شریک شده است؟
«عکسها برای طاهر و بقیه اپیزودها یک نخ تسبیح است. برای طاهر این یک آرزویکودکانه است. در سهاپیزود، ما مراحل کودکی، میانسالی و مرگ را میبینیم. این اپیزودها باید در کنار هم دیده شوند. من خودم اسم این سهاپیزود را عشق، زندگی و مرگ گذاشتهام. اپیزوداول، سرتاسر عشق و شور و نشاطجوانی و امید است. اپیزوددوم، واقعیت تعامل شخصیتها با فرزندانشان است و در اپیزودسوم، سرانجام مرگ. زنها در داستان، زیادند و در تعامل با همسر، فرزند و مردان دیگر(مرندی).»
درکنار نقشآفرینی بازیگران، تصاویری هم از سرزمین افغانستان، پخش میشود مستند که داستان هر اپیزود را تعریف میکند: «مونولوگهای روی تصاویر، سرنوشت هراپیزود را میگوید. اساسا پرداخت این متن براساس مجموعهای از تحقیقات بود. این تصاویر رئالیستی، بهنظرم ضروری رسیدند.
فیلمهای کوتاهی بودند از فیلمسازان زنایرانی که نگاهی زنانه به موقعیت زنان در افغانستان داشتند. عمده این تصاویر از فیلم «خاکسوخته» اثر «سودابه مرادیان» گرفتهشدهاست. اینتصاویر خیلی به فضاسازی کمک میکردند. آمدن صدا در تاریکی، شاید نمیتوانست اینقدر موثر باشد. (مرندی).»
تعریف این سهقصه کوتاه از مهاجرت، دردسرهای زیادی داشته. دردسرهایی که مثل همیشه به مشکلات تئاتر و سالنهای اجرا برمیگردند. بنابرقول و قرارهای قبلی، بنا بوده در سالن «سایه» دو نمایش اجراشود. تغییر برنامه، مشکلاتی برای دکورصحنه بهوجود میآورد: «در یک اجرا باید شرایط گروه و محیط را درنظرگرفت.
سالن سایه کج است و یک طرفش دید ندارد. اتاق فرمان، صحنه را نمیبیند. عمقصحنه کم است و علاوه بر همه اینها، بهخاطر اینکه بنا بود سالن دو اجرایی باشد، لتههای صحنه باید جابهجا میشدند و همین مشکلاتی را از نظر سروصدا ایجادکردهاست. بنابراین استفاده از تصاویر ویدئو پروجکشن، در واقع چندمشکل را با یکفکر حل میکند.(مرندی).»
تصاویر، تصاویریاند تیره و مبهم از فضای زندگی زنانافغان و تعامل آنها با جنگ و تفکر حاکمی که شکل ویژهای از زندگی را برای آنها طلب میکند. کدری و ابهام تصاویر گرچه بهجبر قدیمیبودن دستگاه پروجکشن مجموعه تئاتر شهر بهکار تحمیلشده اما ایناجبار، خوش نشسته و در فضاسازی برای هراپیزود خوب عملکردهاست.
«مساله مهاجرت و بیخانمانی، در هر اپیزود یک وجه خود را نشان میدهد. موضوع نمایش، تعامل ایرانیها و افغانیها در مقابل پدیده مهاجرت است و در اپیزوددوم اینمساله در مورد دو ملیت به هم میچسبد. در اپیزود سوم، یک ایرانی مهاجر را میبینیم که به افغانستان رفته؛ در مقابل اپیزود اول که یک مهاجر افغان در ایران است. متنهای من همیشه پر از داستان و پیچیده است. چیزهایی را جاهایی میکارم که بعدها از آنها استفاده کنم (ثمینی).»
ما نمیفهمیم چرا چشمان پسرفیروزه دورنگ است، اما میدانیم حکیمه، قربانی تمام جنگهایی شده که در سرزمیناش اتفاق افتاده. سربازانی که به او تجاوز میکنند، پسرش که به طالبان میپیوندد و به زنی دیگر تجاوز میکند.
ماجراهای «بدون خداحافظی» شاید اگر برخی ایرادها در کارگردانی و بازی وجود نداشتند، بهخوبی در هم تنیده شدهاند. بازی معصومه قاسمیپور و نوال شریفی از بازیهای بهیادماندنی این نمایشاند که یک سروگردن از دیگر بازیها بالاتر ایستادهاند و تصویر رنج زنانی را که شاید هرروز از خدا میپرسند: «چرا مرا فراموش کردهای؟»، ماندگار میکنند.